عقب نشینی نمیکنم!!!!
(22)روزگار روزگار عجیبیه این حرف حرف تازه ای نیست اما اینبار باز میخوام نوشتن مطالبم رو شروع کنم.انگیزه ی نوشتن این وبلاگ مربوط بود به ماجرای جدایی یکی از آشنا های قدیمی .همسایه ای 12 ساله.هیچ کاری از من ساخته نبود.اما شاید میتوانستم چیزهایی یاد بعضی آدمها بیاورم که شاید یک نفر از این گرداب سر سلامت به در میبرد و ای کاش هیچ کس به این گرداب گرفتار نمیشد.کاش!!این شد که نوشتن این مطالب با تم عاشقانه رو شروع کردم البته با شخصیت های ذهنی که تو دنیای آرمان ها ی خودم خلقشون کرده بودم.پرستو شکل گرفت بعد متین.زندگی عادی متوسط نه پولدار نه فقیر.اما عاشق!!!
روزگار روزگار عجیبیه .یاد ت میده چه طور بی صدا بشکنی اما آینه ی همه باشی.تلخه اما آموزندس!!!
در واقع خوب یا بد بعضی آدمها بیشتر از اونکه باید میتونن درد دیگران رو بفهمن اما کی میتونه این آدمها رو درک کنه؟بعضی آدمها میشکنن اما صدای شکستنشون رو هیچ کس تو این دنیای به این بزرگی نمیشنوه!!کمی به اطرافمون دقت کنیم!!